شاید جالب باشه برات کیان جان اگربدونی این قطعه از موسیقی که چارلی چاپلین ازش استفاده کرده در واقع اولین اشنائی گوش من بود با موسیقی کلاسیک که در سن ده سالگی اتفاق افتاد تا مدتها نه اسم ان را ونه اسم سازنده اهنگ را نمیدانستم فقط سرمست از ریتم ان والبته هنرنمایی چارلی چاپلین بودم بعدها فهمیدم نام این قطعه رقص مجارواز اثار برامس است امیدوارم تو هم از این موسیقی لذت ببری البته من از وقتی کوچکتر بودی برات قطعاتی از اپرای ایتالیایی را با صدای بوچلی و پاواروتی میگذاشتم که گوشت اشنا بشه نکته دیگر اینکه ببین چقدر سینما میتواند نقش مثبتی در زندگی انسانها بازی کند از سینما و بطور کلی از رسانه ها غافل نشو.فراموش نکن که هنر زمانی به وجود امد که بشر لازم دید تا دیگران را از درد خود اگاه کند و هر چه بیشتر در گذر زمان عاقلتر شد یاد گرفت تا حرفش را در غالب هنر ظریفتر بیان کند تا صدایش فقط به گوش کسی برسد که شعور و میل درک درد اورا دارد ودر این میان سینما توانسته با بکارگیری تمام انواع هنر این رسالت را به بهترین شکلی به انجام برساند.خیلی حرف زدم ببخش عزیزترینم دوست دارم گلم
Charlie Chaplin from The Great Dictator
google reader,RSS

سکولاریسم و دین
تولدت مبارک گل بابا
پسرم تولدت مبارک حرفهای زیادی دارم که برات بگم اما فعلا به عنوان کادوی تولدت شعری را از یک شاعر بسیار دوست داشتنی ایران برات مینویسم تا هم حرف دلم رو گفته باشم و هم تو رو به شعر و ادبیات نزدیکتر کنم.امیدوارم بگردی و نام شاعر رو پیدا کنی و بهم بگی.
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتيم
پر گشوديم و درآن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتی بر لب آن جوی نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آيد تو به من گفتی از اين عشق حذر کن
لحظه ای چند بر اين آب نظر کن
آب آيينه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از اين شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پيش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به سنگ زدی من نرميدم نگسستم
بازگفتم که تو صيادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگريخت
اشک در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد
يادم آيد که دگر از تو جوابی نشنيدم
پای دردامن اندوه کشيدم
نگسستم نرميدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی ديگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم